این روزها نمی‌توانم بنویسم و تسلیم این نتوانستن شده‌ام. هیچ حرف تازه‌ای نیست. همه چیز همان است که بود. غرقم در دورکاری‌ که چیزی نمانده تمام شود. پروژۀ نصفه‌نیمه‌ام به راه آمده و دارد پیش می‌رود اما کُند. هنوز هم پیش از خواب داستان می‌خوانم و هر شب زیستی جادویی را ورق می‌زنم. دیگر چه بگویم؟ نمی‌دانم. راستی چطور گاهی می‌توانم بسیار بنویسم؟ چطور آن همه کلمه از سر به انگشتانم سفر می‌کنند؟ بین این سطر با سطر بالا وقفه افتاد. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفی کالا فروشگاهی (PUBG)MOBAIL اشتیاق در کسب و کار غذای خشک گربه و سگ بهار انقلاب گراف تور مهتابی