یک چندباری آمدم که بنویسم و دیدم حرفی نیست. یا شاید هم هست و از کجا گفتن و چگونه گفتن را نمیدانم. مثل همان وقتهایی که خواستم با دوستی حرف بزنم و نمیدانستم سر قصه را از کجا بگیرم و هیچ تلاشی هم نکردم برای یافتن این سرها.
هفتۀ پیش یکی از شلوغترین هفتهها را داشتم. پر از آمدنها و رفتنها و تجربههای نو. هنوز هم این سرشلوغیها ادامه دارد. خوب است که آموختن هست و میشود با همین فعل، حال را خوب کرد آن هم وقتی که بسیاری از فعلها اندوهیگنت میکنند.
چند کتاب تازه از کتابخانه امانت گرفتم تا آموختههای این روزها را سر و سامان دهم و به کارشان گیرم. باید کاری کنم اینها که یاد گرفتم بیمصرف و ذهنپرکنِ خالی نباشند و نمانند.
اینروزها حس میکنم خواستنها و توانستنها مدام از هم دور میشوند. برنامههایی که قرار بود همین روزها برسند، کال ماندهاند.
باید این ماه بیشتر کار کنم و قویتر باشم. کاری کنم که حضورم هرجا که هستم ( با حرفها و با نوشتههایم) مؤثرتر باشد، مفیدتر باشد.
منبع
درباره این سایت