چسبیدهام به کارهای نیمهتمام و این نیمهتمامها خوب راه آمدهاند با من. در کشکولم همه چیز یافت میشود. از پروژههای نیمهتمام بگیر تا رمانها، گزارشها، ها، طرحدرسها، نشستها، احوالپرسیها و هزار نیمهتمام دیگر.
به سرانجام رساندن حال خوشی دارد. رسیدن به ته چیزی و قاشقکِش کردن آن. بدانی که گاو را پوست کندهای و از دمش هم گذشتهای.
یک جایی خواندم که گاهی تمام کردن کارها مساویست با اندوه. نوشته بود غرق شدن در کار به آدمی انگیزۀ زیستن میدهد. وقتی کاری به پایان رسید، پوچی و بیهودگی آغاز میشود. روی هوا حرف نزده بود. تحقیقات گستردهای پشت حرفش بود. چند مثال حاضر و آماده هم ردیف کرده بود. از کارگردانهایی گفته بود که پروژۀ بزرگ سینماییشان را تمام کردند و افسردگیشان شروع شد. از نویسندگانی که خط آخر رمانشان را نوشتند و غرق در اندوه شدند. و از دیگران.
منظورش از تمام کردن کارها شروع بیکاری نبود که چه بسا بسیاری از ایشان پروژههای دیگری را شروع کردند. سخن بر سر همراهی چند ماهه یا چندساله با آن کار بود. به گمانم در «جاودانگی» میلان درا هم از این تمام کردن و به اندوه رسیدن سخن به میان آمده است.
یکی از پروژههایم تا پایان امسال تمام میشود. از آن پروژههایی که مرا دق داد و بارها پشیمان شدم و خواستم بزنم زیر همه چیز. حالا که از دُم گذشته است، به رفتنش فکر میکنم و گریه میآید مرا.
نمیدانم کجا این نوشته را تمام کنم. شاید همینجا خوب باشد.
تمام ,اندوه ,میشود ,نیمهتمام ,تمام کردن ,کردن کارها منبع
درباره این سایت